
شرط آپ پارت بعدی اینه : نظرات بالای ۳۰ تا باشه! وگرنه پارت بعد رو آپ نمیکنم ! نظر بدیااااا😍😗😗
+فردا دوباره میام ، فعلا بای ! از زبان لیا : وقتی اون یارو رفت رفتن تو فکر ! گیج شده بودم ! اصلا نمیدونستم یارو چی گفت ! برای خودش بورید و دوخت ! سعی کردم زیاد نرم تو فکرش ، رفتم هدفونم رو گذاشتم رو گوشم و آهنگ nothing like us رو از جانگ کوک شی پلی کردم ! هر چقدر آهنگ گوش کردم نه خوابم برد نه از ذهنم بیرون اومد ! از رو تخت بلند شدم هدفونم رو گذاشتم کنار و رفتم سمت بالکن ! در بالکن رو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم ! خواستم برم جلو که یهو حالم بد شد ! چرا اینطوری شدم ؟ چرا دست و پاهام شُل شده بودن ؟ به زور خودم رو رسوندم به صندلیه توی بالکن ! نشستم روش که دیدم روی صندلیه جلوییم اون مرده دوباره نشسته ! __وااااااای ! قلبم ! مرتیکهی عوضی ! نمیگی سکتهی قلبی میکنم ؟! +خاب حالا اینا رو ول کن ! __ مگه نگفتی فردا میای ؟ + حالا چرتنگو تا برات توضیح بدم ! __اوکی ! فقط سریع بگو چون از کنجکاوی دارم میمیرم !
+ اول اینکه تو الان یه قدرت داری که میتونی نامرئی بشی ! ولی الان نمیتونی ! _چرا ؟ چطور نمیتونم ؟ + باید یه ساعت مخصوص داشته باشی ! __ خب اونساعت کجاس ؟ + توی خونمه ولی از اینجا تا خونم یه ماه راهه ! __یعنی یه ماه باید صبر کنم ؟!! + نه ! میتونم به اَلِکس بگم برام دو روزه بیاره ! __اَلِکس دیگه کیه ؟ +دست راستمه ! __ آها ! +خب فعلا ! __باشه ، خدافط . داشت میرفت که بهش گفتم : __راستی ! + هوم ؟ دیگه چته ؟ __من چرا یهو حالم بد شد ؟ + هر موقع من ظاهر میشم اینطوری میشی ! __آها ! فک کردم مشکل خاصی هست ! + نه چیزی نیست ! __اوکی ! بای ! + بای !
لیا : در رو یست و رفت بیرون ! رفتم رو تخت خوابیدم ، هر چقدر خودم رو اینور و اونور کردم بازم خوابم نبرد ! اصلا خوابم نمیبرد از بس هیجان داشتم ! نکته : اسم اون مردی که یه قدرتی میخواست به لیا بده کانِر بود ! کانر ۲۶ سالش بود و همیشه پوکر بود ! ادامه.ی داستان از زبان نادیا : دلم برای لیا تنگ شده بود ! زنگ زدم بهش ! یه بوق ، دو بوق ، سه بوق ، چهارم بوق ! ولی برنداشت ! اوفففففف ! چرا این هیچ وقت جواب نمیده ! یهو یه نگاه به ساعت انداختم و دیدم ساعت دو شب هست ! وا ! چرا من الان زنگ زدم ؟ دیوونه شدم !؟ دوباره روی تختم دراز کشیدم و توی ذهنم گفتم : دارم خُل میشم ! بعد دو تا زدم روی صورتم و گفتم : بگیر بخواب انقدر فکر نکن ! بعد با فکر به تهیونگ خوابم برد ! دو روز بعد : لیا : __مرسی ! حالا چجوری باهاش کار کنم ؟ + باید مثل هر ساعت دیگهای بزار رو دستت ببند و بعد این دکمهی کناری رو فشار بده ! با ذوق گفتم : __اگه اینو فشار بدم نامرئی میشم ؟ + اوهوم ! __ووووویییییییی ! خیلی ذوق دارممممم ! + اوه راستی ! یه نکته که یادم رفت بهت بگم ! باید هر یه هفته یه بار شارژش کنی ! اگه موقعی که داری باهاش کار میکنی و نامرئی هستی ولی اگه شارژش تموم شه دیگه نامرئی نیستی ! اونوقت همه میتونن ببیننت ! پس مواظب باشه ! __باشه ممنون ! + بای ! __بای
لیا : کانر از اونجا رفت و من موندم و یه ساعت و یه شارژر و یه قدرت نامرئی شدن ! هُل شده بودم ! نمیدونستم باید چیکار کنم ! رفتم روی تختم دراز بکشم ولی خوابم برد ! فردا صبح که بلند شدم یه خمیازه کشیدم ! رفتم تو هال که برگام ریخت ! __اووووییییییی ! مگه الاغی که همینجوری میای تو ؟ " نادیا بود " × بیا بشین انقدر زِر نزن ! __اوففففففف ×فوت نکش وگرنه خفت میکنم هاااا ! __ بگو چی میخوای ! ×اوی ! چرا تماسام رو جواب نمیدی ؟ بزنم بِشِت کف بره چشت؟ __ اونو ول کن ! یه چیز برات تعریف کنم باور میکنی ؟ × بنال ! __من قدرت نامرئی شدن رو دارم ! یهو نادیا دستاش رو گذاشت رو پیشونیم و گفت : تب هم که نداری ! توهم زدی ؟ بیا بریم دکتر روانشناس ! بعد یه پوس خند تمسخر آمیز زد و گفت : دیوونه شدی ! __دیوونه شدی چیه ؟ الان نامرئی میشم تا بفهی! ساعتم رو انداختم دور مچ دستام و نامرئی شدم ! × کجا رفتی ؟ یا خدا! لیاااااا ! یا خضرالنبی ! کجایی ؟ بعد یهو دوباره ظاهر شدم ! × کجا بودی ؟ __ میگم که....! میتونم نامرئی شم ! × واوو ! هنوزم باورم نمیشه ! واقعا ؟!!!!!!! __ اوهوم! × خب حالا میخوای چیکار کنی ؟ __ نمیدونم ! حالا تو برو خونه برای فردا فک میکنم که چیکار کنم ! × اوکی ! فعلا بای
از خونه رفت بیرون و شروع کردم به فکر کردن ! بعد از سه ساعت فکر کردن یه نظری به فکرم اومد ! زنگ زدم به نادیا ! ساعت یک شب بود ! __ الو ، خوبی ؟ نادیا با یه صدای ضعیفی گفت : خوبم تو چطوری ؟ __ خواب بودی ؟ × آره ! حالا بگو چی شده ؟ __میتونیم بریم سوار هواپیما بشیم و بریم کره ! بدون اینکه کسی بفهمه میتونیم بریم فن ساین یا کنسرت اعضا ! × اما من چی ؟ من که ساعت ندارم ! __ نگران نباش ! منم هااااا ! لیا خانم ! از کانر یکی دیگه گرفتم ! × وای مرسی لیا جون ! بعد سریع با شوق گوشی رو قطع کرد ! رفتم بخوابم ! تا صبح آروم قرار نداشتم ! واوو !
یعنی من میتونستم برم فن ساین و کنسرت ؟!!! هر چقدر سعی کردم خوابم نبرد ! ساعت نزدیکای شش صبح بود که از جام بلند شدم و رفتم یه چیزی بخورم ! دیشب که نادیا گفتم که ساعت دوازده میریم هواپیما تهران به کره و از کره هم یه سئول ! البته این با بقیهی پرواز ها فرق داشت ! فرقش هم این بود که نامرئی میشدیم تا برسیم کره ! دیدم نادیا زنگ زد و گفت : کجایی ؟ __ بقل خیابونم ! × آها دیدمت ! بعد گوشی رو قطع کرد و به سمتم دویید ! سوار یه تاکسی شدیم و رسدیم به فرودگاه ! از الان نامرئی شدنمون آغاز میشد ! رفایم دستشویی و ساعتمون رو انداختیم و دکمه رو فشار دادیم ! از این به بعد دیگه نامرئی بودیم ! از دستشویی اومدیم بیرون ! ولی کسی ما رو نمیدید ! واااااای ! حس خیلی خوبی داشتم ! سوار هواپیما شدیم و روی یکی از اون صندلی های اخر که خالی بود نشستیم و هواپیما حرکت کرد ! خیلی استرس داشتم ! اگه یکی میومد رومون میشست چی ؟ یه دیقه با این فکرم خندم گرفت ! × چته ؟ چراانقدر میخندی ؟ __هیچی ! به یه چیز خنده دار فک کردم ! بعد سرم رو گذاشتم روی صندلی و خواستم بخوابم که نادیا گفت : × اوی ! __هوم ؟ باز چته ؟ نادیا یه چش قُره رفت و گفت : مث آدم نمیتونی حرف بزنی ؟ __زِرت رو بزن ! × میگمااااا ! گیریم رفتیم کره ! __خو ؟ × بعدش چیکار کنیم ؟ __بعدش....؟ خب....اول میریم توی یه اتاق خالی هتل میخوابیم ! کسی هم که ما رو نمیبینه ! × اگه یکی وارد اتاقی که ما هستیم شد چی ؟ __ تا اون موقع خدا بزرگه ! × اوک ! __حالا دیگه انقدر فَک نزن ، سرم درد میکنه میخوام بخوابم ! × باشه ، باش ! دیگه چیزی نگفتیم تا......
× لیا...! لیا....! بیدار شو ! بدو بیدار شو ، رسیدیم کره ! لیا : بالاخره چشمام رو باز کردم ! هواپیما داشت تخلیه میشد ! همه به مقصد خودشون رسیده بودن ! یکم نشستم تا موقعیتم رو درک کنم ! بعدش نادیا دستش رو گرفت سمتم و کمکم کرد بلند شم ! آروم از بین مردم رفتیم و تا هتل پیاده رفتیم تا یکم هوا بخوریم ! × باورم نمیشه ! یعنی الان کره هستیم ؟ __اوهوم ! خیلی ذوق داری نه ؟ × آره ! خیییییلی ! لیا : داشتیم صحبت میکردیم که من یه هتل دیدم ! __نادیا ! یه هتل اونجاست ! بدو بریم که خیلی خوابم میاد ! فقط یه چیزی.....! × چیه ؟ چی شده ؟ __باید توی دو تا اتاق جدا باشیم ! چون ممکنه یکی ما رو ببینه و ما باید جدا از هم باشیم که اگه یکی ما رو دید اون یکی هنوز باشه ! اوکی ؟ × آها ! باشه ! پس بای ! جدا بریم ! __اوک ! لیا : ساعت رو انداختیم روی مُچ دستمون و به سمت هُتل حرکت کردیم ! قلبم داشت تند تند میزد ! اصلا این اتفاق هایی که برام افتاده بود رو نمیتونستم درک کنم ! از اون ور نامرئی شدنم ، از اون ور اومدنم به کره ! یه لبخندی زدم و گفتم : پیش میاد دیگه ! [ جملهی همیشگیم ] رسیدم به در هتل ! نادیا چند دیقه پیش رفته بود ! دستم میلرزید ! دو تا دستمام رو روی دستگیرهی در گذاشتم برای اینکه دیگه دستم نلرزه ! وارد که شدم آروم به سمت یه اتاق خالی حرکت کردم ! ساعت هنوز ۸ بود ! پس هر اتاقی که ازش صدا نمیومد توش خالی بود ! با خودمگفتم : همهی اتاق ها که پره ! یه اتاق خالی هم نیست ! اوفففف ! حالا چه کنم ؟ نادیا کو پس ؟ خب نادیا توی یکی از این اتاق هاست دیگه ! چقدر چرت میگم خداااا ! بالاخره رسیدم به اتاق ۲۱۹ ! اون تو خالی بود ! یه نگاه به اطرافم کردم تا کسی منو نبینه ! من نامرئی بودم ولی اگه دری رو که خود به خود باز میشه رو میدیدن این هتل میبستن چون فکر میکردن جن داره ! با این فکر خودم خندم گرفت و در رو بالاخره باز کردم ! رفتم تو اتاق و روی تخت وِلو شدم !
__آخِیییییی ! بالاخره سرم رو گذاشتم رو بالش ! خواستم برگردم سمت بالکن بخوابم و با فکر به بی تی اس خوابم برد....! [ نکته : " بایس لیا جیمین بود و بایس شوگا بود ] ادامهی داستان از زبان نادیا ! نادیا : __یعنی الان لیا هم اتاق داره ؟ وای خدا ! دل شوره دارم ! یه زنگ بهش بزنم ؟ نه ! ممکنه گوشیش صدا بخوره و همه بریزن تو اتاق ! پس ولش کن ! فردا دم در هتل با هم قرار گذاشتیم تا همو ببینیم و در مورد دیشب بگیم ! پس الان میخوابم ! سرم رو گذاشتم رو بالش و خواستم بخوابم ! ولی افکارم منو ترک نمیکردن ! داخل ذهن نادیا : یعنی به لیت بگم که ایدهی اینکه بریم خوابگاه اعضا خوبه یا نه ؟ بهش بگم ؟ واااایییی ! فک کن....! برم خوابگاهشون ! عالی تر از این نمیشه ! حالا داخل مغز لیا : یعنی نادیا الان اتاق داره ؟ ولش کن ! نباید فکر کنم ! خوابم میاد باید بخوابم ! خواستم بخوابم که افکارم دوباره اومدن سمتم ! واییییییی ! اگه برم کنسرت و فن ساین بی تی اس همین جا سکته میکنم و کسی نمیفهمه چون نامرئیم ! با این فکرم خندم گرفت و بالاخره تونستم بخوابم ! سوم شخص : [ واقعا افکار نادیا با لیا متفاوته ! نه ؟ 😂😂😂😂 ] بالاخره نادیا با فکر اینجور چیزا خوابش برد !
خواستم بخوابم که واقعا هم خوابیدم ! ولی حدود ساعت ۴ بود که دیدم در اتاقم داره باز میشه ! خیلی هُل کرده بودم ! اگه یکی منو میدید چی ؟ تند تند رفتم زیر تخت و پتو رو صاف کردم ! بعد از دو دیقه اومدن داخل ! فک کنم دستگیره گیر کرده بود ! سه تا مرد بودن ! فقط پاهاشون رو میتونستم ببینم ! البته....! صداشون هم میومد ! صداشون فوق العاده آشنا بود ! من تو ذهنم : چرا صداهاشون انقدر آشنا میزنه ؟ ول کن بابا ! اصن آشنا باشه ! به من چه ! از بین حرفاشون متوجه شدم که یکیش موهاش صورتی بود ، اون یکی آبی و اون یکی هم مشکی ! گفتم : مگه رنگین کمونن ؟ ولی از این حرفم پشیمون شدم ! چون بی تی اس هم همینجوری بود ! تو همین فکرا بودم که دیدم یکی که صداش تقریبا کُلُفت بود گفت " جیمین ! اون حولم کو ؟ من تو ذهنم : چییییییییی ؟ ج....جی...جیمین ؟ مگه میشه ؟ جیمین ؟ چ....چی ؟ واقعا هنگ کرده بودم ! یعنی اون.....اون سه نفر یکیشون جیمین بود ؟ تو همین فکر ها بودم که دیدم گوشیم زنگ خورد ! گوشیم روی بی صدا نبود ! پس.......! پس نداره ! به فنا رفتم ! هر صداشون داشتن حرف میزدن که لا صدای گوشیم حرفشون رو قطع کردن ! اومدن سمت تخت و گوشیم رو برداشتن ! جیمین : هی وی ! من تو ذهنم : پس اون یکی وی بود ! وی : ه....ها ؟ جیمین : طرفدار هااااااا ! حالا چیکار کنیم کوک ؟ لیا : اون یکی هم کوکی بود ! کوکی : طرفدار ها اینجان ! بیاید زودتر از این هتل بریم بیرون! سریععععع ! وی : ب....باشه ! لیا : سریع وسایلشون رو جمع کردن و رفتن ! از اینکه باعث شدم امشب رو بیخوابی بکشن از خودم بدم اومد ! بالاخره رفتن و من از زیر تخت اومدم بیرون........ پایان پارت دوم ! این دفعه رو زیاد نوشتم کلک هااااا 😉😊
فعلا بای تا پارت بعدی 🤗🤗☺ لطفا نظر بدید که به نظرتون لیا دوباره میتونه جیمین رو ببینه یا فقط این یه دیدار زود گذره ؟ ممنون که تا اینجا خوندید ! لطفا از من نخواید که رمانتیک کنم چون این داستان بیشتر طنزه و ماجراجویی هست که آخرهاش خیلی رمانتیک میشه ولی الان نه ! الان طنز نیست ولی وسط هاش خیلی طنزه با فکر به وسط هاش خندم میگیره 😂😂 لطفا لطفا لطفا نظر بدید ! واقعا نظرات کمه 🤒 فعلا بای 😙😙😙😙😙 نظرررررررر یادت نره گوگولی ❤❤❤❤ نظرات واقعاااااا کمههههه ! شرط آپ پارت بعد اینه : نظارت باید بالای ۳۰ تا باشه ! وگرنه پارت بعد آپ نمیشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
پارت بعدی رو هم بزار